جنون نامه



حرف دارم یک بغل یک دنیا دلم میخواهد بگویم تا بماند اگر نماندم تا دیر نشده بگذار بگویم تا دیرتر نشده بگذار بگذار تا پاییز عزیزم تا زمستان زیبایم تا سرمای دلچسبم تمام نشده تا باران تا خیسی تمام کودکی هایم ته نکشیده بگذار بگویم و تا روزگار شلوارم را پایین تر نکشیده امان بده تا بیایم و بگویم
پاییز می شود و دهاتمان دلگیرتر از پیش می شود میگفت همان مرد میگفت همان مردی که پدر سه دختر است و عروسی دختر اولی و سیسمونی نوه اولی نفسش را نه امانش را بریده میگفت خرج دختر زیاد است نمی شود که مثل پسر بزنی توی سرش و بگویی برو پدرسوخته پول ندارم باید خرجش کنی حالا دختر دار می شوی و میفهمی چه می گویم من اما از مهر پدری به دخترم تنها نامی در ذهن دارم و لحظاتی و کلماتی و قطعاتی با دخترم دختر زیبایم که هرگز پا به این جهان نابکار نگذاشت تا وبال جیب خالی پدرش

ما آدم های سرگشته ای نیستیم می دانیم چه می خواهیم هورمون ها کاره ای نیستند قطار ها تعیین کننده نیستند دولت ها برده اند خدایان نظاره گرند تنها ما اربابیم ارباب گردن و کمی پایین ترمان و به همین دلیل برده ایم برده ی خواسته های بی مقدارمان دولتها به ما باج می دهند حقوق بیمه تعطیلات امکانات رفاهی برنامه های تلویزیونی خانه های اقساطی چند میز و صندلی یک بطری آبجو و هر چیز دیگری که ارباب بخواهد گمشده ای در انبوه اربابان
محمد گفت 4 صفحه ی آ 4 در باره ی تنهایی یک سرباز در کیوسک نگهبانی برایش بنویسم و من در همین فکر بودم و راه می رفتم که درب ماشینی باز شد و زباله هایش را توی جوب ریخت و من روی شیشه ی ماشین تف کردم و فحش خوردم من روی تمام زشتی ها تف میکنم محمد خدمت نرفته و تنهایی و غربت یک سرباز را در برجک نگهبانی می داند . محمد نمی داند ساعت 3 صبح حلق آویز شدن از لوله ی توپ سر پست نگهبانی چطوری می رود توی مغز یک سرباز و تنهاییش را نیش می زند آن سرباز هم نمی دانست که من افسر

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان نمونه سوالات تکنسین داروخانه جهاد دانشگاهی هر چی که بخوای بازسازی خانه همه آهنگ های تتلو رمز ارز ها تجهیزات فیزیوتراپی Kenny تاریخ اسلام و معاصر ایران و جهان