محمد گفت 4 صفحه ی آ 4 در باره ی تنهایی یک سرباز در کیوسک نگهبانی برایش بنویسم و من در همین فکر بودم و راه می رفتم که درب ماشینی باز شد و زباله هایش را توی جوب ریخت و من روی شیشه ی ماشین تف کردم و فحش خوردم من روی تمام زشتی ها تف میکنم محمد خدمت نرفته و تنهایی و غربت یک سرباز را در برجک نگهبانی می داند . محمد نمی داند ساعت 3 صبح حلق آویز شدن از لوله ی توپ سر پست نگهبانی چطوری می رود توی مغز یک سرباز و تنهاییش را نیش می زند آن سرباز هم نمی دانست که من افسر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

به روزترین اطلاعات تخصصی گردشگری و توریست هر چی کی بخوای فروشگاه اینترنتی نیلگون عالمان و مفکرين شيعه قند تلخ ، ديابت day of life ماشين آلات راهسازي شورای دانش آموزی محبان فاطمه (س)